متنهای ادبی و قشنگ را فقط اینجا بخوانید
خواندنی ها | 1394-08-19 | ۱۳۲۷۸ بازدید | نظرات
نیـــازی بـه انتــقام نیـست !
فـقط مـنتظر بـمان ..
آنـها کـه آزارت مـی دهند…
سرانـجام بـه خـود آسیـب مـی زنند ..
و اگـر بـخت مـدد کنـد،
خــداوند اجـازه مـی دهد که تماشاگرشان باشی …!
تخریب می کنم آنچه را که نمی توانم باب میلم بسازم…لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر می کنی ، من همانی ام که حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی … زانو نمی زنم، حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد ! زانو نمی زنم، حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند ! من زانو نمی زنم…درگیر من نشو، … من مسئول حرفها و رفتارهایم هستم،اما مسئول برداشت شما از آنها نیستم!!!
خاطرم نیست تو از بارانی یا که از نسل نسیم؟
هـر چــه هســـتـی گــذرا نـیست هوایت،بویت
تو مـرا یاد کـنـــی یا نکنی،من بـه یادت هستم.
از با تو بودن دل برایم عادتی ساخت که هیچگاه بی تو
بودن را باور ندارم.
کاش هرگز هیـچکس تـنها نبود
کاش هــــرگـز دیـدنت رویا نبود
گفـته بـودی با تو میمانم ولـی
رفتی و گفتی که اینجا،جا نبود
زبس شب و روز با غمـت زیستم
غمت میشناسد که من کیستم
هـمه را بهانه کردم و گـریسـتـم
روزی به سراغم آیی که نیستم
با خودم عهد بستم بار دیگر که تو را دیدم بگویم از تو
دلگیرم،ولی باز تو را دیدم وگفتم بی تو می میرم.
زیباترین آغاز را با تو تجربه کردم پس تا زیباترین پایان
باتو می مانم.
روزی کــه یادت نکنمــ،روز خـــدا نیسـت
سـوگندبه اسمت که دلم ازتوجدانیـست
ما جدا افتادگان را هیچ کس غمخوار نیست
جان فدای یار کردن پـیش ما دشوار نیســت
عاشـقت بـــودم و گـفتی عاشقان دیوانه اند
عاقبت عاشق شدی دیدی تو هم دیوانه ای
دل تو وقتی میگیره دل من میخواد بمیره
حاضرم دلم فـدات شه،تاکه قلب تونگیره
دریا چـــه دل پاک ونـــجــــــــیبـــی دارد
چـندیـــسـت کـه حالات عـجـــیبی دارد
ایـن موج کـه سربـه صـخره هامی کوبد
با مـــن چـــه شـــباهت عـجـیــبی دارد
گلی چیدم فرستادم برایت
تو از گل بهـتری جانم فدایت
گـلـی چـیدم بـرای یادبودی
که تنهالایق این گل توبودی
گل یخ در زمـــسـتان تو هستم
اسیر ناز چــشـمان تـو هـستم
مـــرا پــرپر مکـــن با بی وفایی
که من مشتاق دیدار تو هستم
دور بـــودن از عزیزان مشـکـــل اسـت
امتحان باوفایی درجدایی حاصل است
گـــرچـه مـن دورم زپــیــشت ای عزیز
دوریـــــت دریا و یادت ساحـــــل است
ویرانه نه آنســت کـه جمشــید بنا کرد
ویرانه نه آنست کـــه فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نظر دوست
صــد بار بنا کــرد ودگر بار فرو ریـــخــت
یـک شاخـه گل و یک دنـیا مـــهربـــونی
تقدیم به تو که هم گلی وهم مهربونی
من شعـر سکوتم را در گـوش تو خواهم خواند
شــــبــهای بلــنـدم رابا یاد تـــو خــواهم ماند
من ریشه عشقم را در قلب تو خواهم کاشت
آن صـحـــبــت اول را در خاطره خواهم داشـت
در سایــــــه مــــهربانــی تــــو بر پا شـده جــوانی من
باشد به فدای یک نگاهت عمر وهمه جان وجوانی من
زخم زندگی من تویی،همه به زخم هاشون دستمال
می بندند و اما من به زخمم دل بستم.
هـمه بردنـد از خاطر مرا من ماندم وچشمت
همه ی طبقات آسمان را گشته ام ، در دل ستاره باران نیمه شبهای روشن و مهربان تابستان ، بر جاده کهکشان تاخته ام ، صحرای ابدیت را درنوردیده ام ، بال در بال فرشتگان ، در فضای پاک ملکوت شنا کرده ام ، با خدایان ،ایزدان با همه ی الهه های زیبای آسمان ، با همه ارواح جاویدی که در نیروانای روشن و بی وزش آرام یافته اند آشنا بوده ام .از هر جا ، از هر یک یادی ، یادگاری ، برایت آورده ام . از سیمای هر کدام زیباترین خط را ربوده ام ، از اندام هر یک نازنین طرح را گرفته ام ، از هر گلی ، افقی ، دریایی ، آسمانی ، چشم اندازی ، رنگی دزدیده ام ، و ، با دست و دامنی پر از خطها و رنگها و طرح های آن سوی این آسمان زمینی ، از معراج نیمه شبان تنهایی ، به دامان مهربان تو – ای دامن حریر مهتاب شبهای زندگی سیاه من – فرود آمده ام ، نشسته ام تا آن ودیعه ها که از آسمانها آورده ام در دامن تو ریزم .
برگرفته از کتاب هبوط در کویر
تو هم رفتی واز یادت رفت نام من به آسانی
چه گران بهایند انسان هایی که بزرگواری ها و عظمت های خوب و دوست داشتنی و زیبایی هایی لطیف و قیمتی انسانی را دارند و خود از ان اگاه نیستند.این از ان مقوله نفهمیدن هایی است که به روح, ارجمندی متعالی و عزیزی می بخشد
مجهول ماندن,رنج بزرگ ادمی است.یک روح هر چه زیباتر است و هر چه داراتر است ,به اشنا نیازمند تر است
نه من هرگز نمی نالم.
قرن ها نالیدن بس است.
می خواهم فریاد کنم.
اگر نتوانستم,سکوت می کنم.
خاموش مردن بهتر از نالیدن است
آتش و دریا
من با عشق آشنا شدم
و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟
هنگامی دستم را دراز کردم
که دستی نبود.
هنگامی لب به زمزمه گشودم ،
که مخاطبی نداشتم.
و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،
که در برابرم دریا بود و دریا و دریا…..!
« دکتر علی شریعتی »
نظرات